• امروز : چهارشنبه - ۹ آبان - ۱۴۰۳
  • برابر با : 27 - ربيع ثاني - 1446
  • برابر با : Wednesday - 30 October - 2024
5
بیماران کرونا در گفت‌وگو با خبرآنلاین روزهای بیماری خود را روایت کردند

روایت‌های وحشتناک کرونایی؛ نمی‌دانستیم می‌میریم یا زنده می‌مانیم؟

  • کد خبر : 1942
  • ۰۹ مهر ۱۳۹۹ - ۱۶:۰۸
روایت‌های وحشتناک کرونایی؛ نمی‌دانستیم می‌میریم یا زنده می‌مانیم؟

«از پنجره که می‌دیدم مردم در خیابان هستند وحشت می‌کردم، با خودم می‌گفتم با چه دل و جراتی بیرون هستند و واقعا سوال داشتم که چرا این‌ها بیرون هستند؟» نیو صدر: هزاران نفری که هر روز سخنگوی وزارت بهداشت از ابتلای آن‌ها به کروناویروس خبر می‌دهد، صرفا عدد نیستند. آن‌ها زندگی‌هایی هستند که برای دو هفته […]

«از پنجره که می‌دیدم مردم در خیابان هستند وحشت می‌کردم، با خودم می‌گفتم با چه دل و جراتی بیرون هستند و واقعا سوال داشتم که چرا این‌ها بیرون هستند؟»

نیو صدر: هزاران نفری که هر روز سخنگوی وزارت بهداشت از ابتلای آن‌ها به کروناویروس خبر می‌دهد، صرفا عدد نیستند. آن‌ها زندگی‌هایی هستند که برای دو هفته در درد و وحشت باید منتظر پاسخ یک سوال باشند؛ می‌میرم یا درمان می‌شوم؟

در چند هفته گذشته آمار مبتلایان کووید-۱۹ افزایش چشمگیری داشته است، تقریبا روزانه بیش از سه هزار نفر به کرونا مبتلا می‌شوند و از این تعداد زندگی ۲۰۰ نفر به پایان می‌رسد، یعنی چیزی حدود ۵درصد مبتلایان جان خود را از دست می‌دهد. ۵درصد شاید در ظاهر عدد کمی باشد، اما ماجرای هر کدام از زندگی‌هایی که با ابتلا به کرونا کشته می‌شوند، با این اعداد توصیف نمی‌شود.

از سویی به نظر می‌رسد، روایت‌ هر کدام از کرونایی‌ها خود وحشتناک باشد. روایت روزهایی که آمیخته از درد و ترس از قرار گرفتن در بین آن ۵درصد است.

چهار نفر از ۵۰۰هزار ایرانی مبتلا به کرونا، تجربه خودشان از این روزها را برای خبرآنلاین تعریف کردند. اینجا روایت هر کدام از آن‌ها را بخوانید.

داستان کرونایی حسین؛ «از ترس اینکه از خواب بیدار نشوم، نمی‌خوابیدم.»

حسین بابایی یکی از کسانی است که هنگام موج اول پاندمی، خودش و چندین نفر دیگر از اعضای خانواده‌اش درگیر کووید-۱۹ شدند. پزشکش گفته بود که امید چندانی به ادامه زندگی حسین نیست.

«روز قبل از چهارشنبه سوری بود که گلو درد گرفتم، به پزشک مراجعه کردم و گفتند سینوس‌هایم مشکل دارند و دارو تزریق کردند، مشکلم حل نشد و هفتم فروردین با تصمیم خودم “سی‌تی اسکن” گرفتم و به پزشک دیگری مراجعه کردم و مشخص شد که کرونا دارم. قبلا از بیرون که نگاه می‌کردم، انگار اتفاق خاصی نیافتاده است، اما وقتی کسی به چشمانت نگاه می‌کند و می‌گوید کرونا داری، آسمان روی سرت خراب می‌شود.

بعد در بیمارستان اول مرا بستری نکردند و گفتند بیماری در بدنم خفیف است، اما حالم بدتر شد و آخر در بیمارستان آسیا بستری شدم. مریضی را ۱۵ روز دیر تشخیص داده بودند، یعنی سر سفره عقدم کرونای شدید داشتم. در بیمارستان حالم اصلا خوب نبود، استخوان درد داشتم، نفسم بالا نمی‌آمد، قلبم درد می‌گرفت، شب‌ها خوابم اصلا نمی‌برد، شاید از ترس اینکه از خواب بیدار نشوم، انقدر ترسناک بود که نمی‌خوابیدم. به پدرم گفته بودند که احتمال زنده ماندم زیاد نیست. از شش روز اول بستری چیزی یادم نمی‌آید چون اصلا هوشیار نبودم؛ فقط یادم است پرستارها بالای سرم می‌آمدند، تب و بدن درد شدید داشتم و ترسیده بودم، واقعا مرگ را جلوی چشمانم دیدم.

خوشبختانه بعد روز ششم، بیماری در بدنم متوقف شد، اما به حدی ترسیده بودم که تا ۲۰ روز بعد از مرخصی از بیمارستان، از خانه بیرون نیامدم، روزی ۲۰ بار دستانم را می‌شستم و حتی فاصله را با پدر و مادرم رعایت می‌کردم. از پنجره که می‌دیدم مردم در خیابان هستند وحشت می‌کردم، با خودم می‌گفتم با چه دل و جراتی بیرون هستند و واقعا سوال داشتم که چرا این‌ها بیرون هستند؟»

داستان کرونایی مهدی؛ «ریه‌ام سفیدک خالص بود!»

مهدی حاجی‌خانی هم مانند حسین از بیماران موج اول کرونا است، او می‌گوید فکر نمی‌کرده کرونا بگیرد اما…

«قبل از عید بود که به سرفه شدید افتادم. قبلا توی ایران خودرو جوشکاری می‌کردم و بخاطر همین کار ریه‌هایم مستعد درگیری بود.همیشه با هر تغییر فصلی این اتفاق می‌افتاد اما این بار سرفه‌ها شدید شده بود. رفتم دکتر و تشخیص آن‌ها آنفلوآنزا بود. دکتر یک سری قرص سرماخوردگی و آمپول و به اضافه یک آمپول کورتون‌دار به من تجویز کرد.

بعدها فهمیدم که این آمپول دردهای من را تشدید کرده بود. خودم را به آب میوه و مایعات بسته بودم و کارم شده بود اینکه مایعات بخورم. دوره بیماری که تمام شد، به محل کار رفتم؛ آنجا خیلی‌ها کرونا گرفته بودند و چون خیال می‌کردند که من آنفلوآنزا گرفته بودم دکتر شرکت مان از من خواست تا عکس های ریه را ببرم تا در یک جلسه تفاوتهای کرونا و آنفلوآنزا را برای همکاران توضیح بدهد.جالب اینجاست که وقتی عکس ریه من را روی صفحه مهتابی گذاشتند ریه ام سفیدک خالص بود! برای آنهایی که کرونا گرفته بودند فقط رگه هایی از سفیدی دیده می شد.دکتر شرکت ترسیده بود و دستور داد تا پیش پزشک متخصص و معتمد شرکت بروم و دوباره تست بدهم. رفتم و دوباره تست دادم که خدا را شکر همه چیز خوب شده بود. دروغ چرا، شاید اگر دکتر همان روزهای اول می‌گفت که کرونا گرفته‌ام، من روحیه اش را نداشتم و خودم را می‌باختم…

دوران سختی بود، درد بدن،سرفه های ممتد و ضعف شدید روی اعصاب بود. به خصوص اینکه نمی‌توانستم بچه‌هایم را ببینم. چراکه قرنطینه بودم.ضمن اینکه من از کسانی بودم که رعایت می‌کردم، هنوز هم رعایت می کنم.خیلی‌ها هستند که بی‌توجهی می کنند اما شوخی نیست، فکر نمی‌کردم کرونا بگیرم اما گرفتم.»

داستان کرونایی زاوش؛ «انگار با مته بدنم را سوراخ کرده بودند.»

زاوش محمدی به تازگی و در موج بازگشایی‌های جدید به کرونا مبتلا شد، او می‌گوید برای ماه‌ها در خانه قرنطینه بود اما پایان دوره دورکاری در محل کارش او را در خطر قرار داده است.

«من از روز اول کرونا قرنطیه بودم و حتی عید پیش خانواده‌ام نرفتم و کاملا رعایت می‌کردم. اما حدود یک ماه پیش دفتر کارمان از حالت دورکاری خارج شد من هم خیلی کم آن هم با رعایت توصیه‌ها به آنجا می‌رفتم. اما یک اشتباه کوچک انجام دادم، هنگامی که در حال خوردن صبحانه بودم و ماسک نپوشیده بودم یکی از همکاران که خودش نمی‌دانست به ویروس آلوده است آمد با من و یکی دیگر از همکاران صحبت کرد.

از آن زمان برای چهار تا پنج روز تب و لرز شدیدی گرفتم، تست خون دادم و گفتند به کرونا مبتلا نیستم، اما بعد نتیجه آزمایش PCR من مثبت از آب در آمد. بعد از آن روز به روز ضعف و دردم بیشتر شد، در حدی که نمی‌توانستم جایی بنشینم. روزهای اول کمر درد شدیدی داشتم، اما روز هشتم تا یازدهم بیماری خیلی سخت‌تر هم شد؛ فشارم پایین افتاد، احساس بویایی‌ام از بین رفت و از همه بدتر بدن درد شدیدی داشتم انگار با مته بدنم را سوراخ کرده بودند. هنوز که هنوز است، بدنم درد می‌کند.

تازه این نوع کرونایی که گرفته بودم خفیف بود و روزهای اول شبیه آنفلوآنزا بود، اما برخلاف آنفلوآنزا این بیماری رفته رفته بدتر می‌شود و هر مرحله‌اش هم چیز جدیدی اضافه می‌شود. من حتی قلبم درد می‌گرفت گاهی هم به شکلی سرفه می‌کردم که اصلا توانایی حرف زدن را از من می‌گرفت.»

داستان کرونایی وحید؛ «نمی‌دانستم جزو آن ۵درصد هستم یا آن ۹۵درصد.»

دکتر وحید اقدم، متخصص طب اورژانس، یکی از مبتلایان موج آخر کرونا در ایران است. او که تاکنون هزاران بیمار کرونایی را درمان کرده است، چند هفته پیش در بیمارستانی در کیش متوجه شد که به کرونا مبتلاست.

«برای  چند شب پشت سر هم شیفت بودم، در آخرین شیفت ساعت ۱۰:۳۰ شب متوجه شدم که تب دارم، دو قرص استامینوفن خوردم که تب بدنم کنترل شود، اورژانس شلوغ بود، کسی هم جای من نبود و اجبارا به بیماران رسیدگی کردم. نیمه شب که دیگر بیماری نبود پرستارها تبم را گرفتند و دیدم ۳۸ درجه است. سرم زدم و بعد با توصیه پرستاران آزمایش سی‌تی اسکن دادم. بعد نتایج را برای دوستانم فرستادم و گفتند کرونا دارم اما راستش خودم تا ۲۴ ساعت منکر می‌شدم. در آخر برای یکی از دوستانم که فوق تخصص ریه است، سیتی اسکن فرستادم و گفت که این کرونا است و مطمئن شدم.

در دوره بیماری دچار یک سری سرفه‌ها شدم که برایم خیلی عجیب بود وقتی به سمت چپ می خوابیدم سرفه بیشتر می‌شدم. تب هم داشتم، اما بدتر از آن بدن درد بسیار شدید داشتم، انگار کل استخوان هایم درد می‌گرفت به طوری که مجبور شدم در کل تخت خواب بالشت بگذارم، با این حال تقریبا سه شبانه روز نخوابیدم.

تاکنون چند هزار مریض کرونایی دیدم، ولی تفاوت من با اکثر آن‌ها این بود که به اولین علامت حساس شدم. اما مریض‌های من معمولا با اولین علامت حساس نشدند و انکار کردند، راستش در شرایط موجود الان هر کسی هر علائمی دارد که با دارو رفع نمی‌شوند احتمال زیاد به کرونا مبتلاست.

یک تفاوت اصلی این بیماری برای من این بود که آن را نمی‌شناختم، نمی‌دانستم چه اتفاقی می‌افتد و واقعا سوال داشتم که جزو ۵ درصد قربانیان این بیماری هستم، یا جزو ۹۵درصدی که درمان می‌شوند، واقعا استرس زیادی داشتم.

خوشبختانه بعد از یک هفته از تب و بدن درد رها شدم، اما همچنان عوارض این بیماری در من وجود دارد، به طوری هفته دوم دچار تنگی نفس در فعالیت معمول شدم و هنگامی که از پله‌ها به پارکینگ می‌رفتم نفسم می‌گرفت و این کار ۱۰ تا ۱۵ دقیقه طول می‌کشید، انگار که ظرفیت ریه‌ام کم شده است.»

لینک کوتاه : http://parvandehnews.ir/?p=1942

برچسب ها