به گزارش پرونده نیوز، تورم چندساله در بخش خوراک، مسکن و حملونقل عملاً هزینههای جاری یک خانوار شهری را از سطح درآمدهای معمول فراتر برده است. دادههای رسمی نشان میدهد که نرخ رشد قیمت مواد غذایی در برخی زیرگروهها از ۷۰ تا بیش از ۹۰ درصد عبور کرده و هزینه خوراک را به یکی از سنگینترین بخشهای سبد زندگی تبدیل کرده است. همزمان، برآوردهای نهادهای کارگری و اقتصادی حاکی از آن است که «هزینه واقعی سبد معیشت یک خانوار تهرانی» به حدود ۳۵ تا ۴۰ میلیون تومان در ماه رسیده است.
در چنین شرایطی، درآمد ۳۰ میلیون تومان نهتنها نشانه برخورداری نیست، بلکه برای بسیاری از خانوادهها تنها «کف بقا» به شمار میآید؛ رقمی که با هزینههای قطعی زندگی – از اجارهخانه و خوراک تا درمان و آموزش – همخوانی ندارد.
دارایی ظاهری، نشانه رفاه نیست
یکی از معیارهای حذف یارانه، مالکیت خودرو یا خانه عنوان شده؛ اما واقعیت این است که بخش قابل توجهی از خانوارهای شهری با وامهای طولانیمدت یا ارث خانوادگی صاحب یک واحد کوچک یا خودروی فرسوده هستند. این داراییها الزاماً نشانه توان مالی نیست؛ چهبسا بهدلیل هزینه نگهداری، خود به فشار مالی بیشتر منجر شوند.
اقتصاد خانوار شهری بر جریان نقدی ماهانه استوار است؛ نه بر ارزش اسمی داراییهایی که قابلیت تأمین هزینه روزمره را ندارند.
سیاست حذف یارانه؛ خطر لغزش طبقه متوسط
در حالی که دولت در تلاش است با هدفمندسازی یارانهها، جمعیت قابل توجهی را از چرخه دریافت حمایت نقدی خارج کند، نبود یک شاخص روشن و رسمی از «خط فقر» باعث شده حذفها نه بر مبنای واقعیت معیشت، بلکه بر اساس میانگینگیریهای کلی انجام شود. نتیجه این وضعیت، حذف خانوارهایی است که هنوز برای تأمین هزینههای ابتدایی زندگی به یارانه نیاز دارند.
حذف یارانه گروههایی که در ظاهر درآمد بالاتر دارند اما در عمل با هزینههای سرسامآور شهری دستبهگریباناند، میتواند شکاف طبقاتی را عمیقتر و طبقه متوسط را بیش از گذشته آسیبپذیر کند.
خط فقر اعلام نمیشود؛ تصمیمها بر حدس استوار است
در حالی که بسیاری از کشورها شاخص فقر را با جزئیات و بهصورت دورهای منتشر میکنند، نبود خط فقر رسمی در ایران، امکان گفتوگو و ارزیابی کارشناسی سیاستهای حمایتی را محدود کرده است. این خلأ، راه را برای اتکا به اعداد غیرواقعی – مانند درآمد ۳۰ میلیون تومانی – باز گذاشته که فاصله زیادی با نیازهای اقتصادی خانوادههای شهری دارد.
چالش اصلی؛ ناهماهنگی سیاست با واقعیت جامعه
تجربه چند سال گذشته نشان میدهد که هرگاه سیاستگذاری اقتصادی بدون توجه به اثرات تورم، هزینه واقعی زندگی و کشش درآمدی خانوار انجام شود، نتیجه آن افزایش فشار معیشتی و کوچک شدن طبقه متوسط خواهد بود.
قرار دادن رقم ۳۰ میلیون تومان بهعنوان «مرز رفاه» در تهرانِ ۱۴۰۴، جایی که تنها اجاره یک خانه معمولی بیش از نیمی از این مبلغ را میبلعد، نشان میدهد فاصله میان نگاه سیاستگذار و تجربه روزمره مردم بیش از هر زمان دیگری گسترش یافته است.
درآمد ۳۰ میلیون تومان، نه مرز رفاه بلکه نشانه تلاش برای زندهماندن
در نبود شاخص فقر شفاف و با توجه به هزینه واقعی سبد معیشت، درآمد ۳۰ میلیون تومان نه معیار رفاه، بلکه تنها نشانه «دستیابی دشوار به یک زندگی حداقلی» در کلانشهری مانند تهران است.
تداوم سیاستهای حمایتی بدون بازنگری در معیارهای تشخیص دهکها، میتواند گروههای زیادی را از حمایت محروم کند و فشار اقتصادی بر بخش بزرگی از جامعه را تشدید سازد.

